آقا اجازه خسته ام از این همه فریب
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب آقا اجازه پنجره ها سنگ گشته اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب آقا اجازه باز به من طعنه می زنند
عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب «شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهاد»های کینه پرست پر از فریب
[ جمعه 91/11/27 ] [ 2:42 عصر ] [ hanane71 ]
چه رسم جالبی است محبتت را میگذارند پای احتیاجت ... صداقتت را میگذارند پای سادگیت ...
سکوتت را میگذارند پای نفهمیت ... نگرانیت را میگذارند پای تنهاییت ...
و وفاداریت را پای بی کسیت ... و آنقدر تکرار میکنند
که خودت باورت میشود که تنهایی و بیکس و محتاج !!!
[ جمعه 91/11/27 ] [ 2:33 عصر ] [ hanane71 ]
حقارت واژه ها را وقتی دیدم که نتونستن مهربونیت رو توصیف کنند
به اندازه تمام خوبی های دنیا دوستت دارم
[ جمعه 91/11/27 ] [ 2:32 عصر ] [ hanane71 ]
چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم....
تمبر و پاکت هم هست....
و یک عالمه حرف....
کاش کسی.......
جایی منتظرم بود.
[ جمعه 91/11/27 ] [ 2:31 عصر ] [ hanane71 ]
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی
و آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی !
[ جمعه 91/11/27 ] [ 2:30 عصر ] [ hanane71 ]
::